مصاحبه با بهـروز وثوقـی در پشت صحنه فیلم ممل امریکایی



وارد خانه پوران خواننده معروف رادیو تلویزیون شدم در وسط اتاق پذیرایی دور یک میز گرد بهروز وثوقی نادره و گیتی فروهر و عده ای دیگر مشغول قمار هستند.در این موقع گوگوش با سگ کوچکی که در بغل دارد از پله ها پایین می اید.بهروز با دیدن او از جای برمی خیزد و به استقبالش میرود...
 این صحنه ای از فیلم ممل امریکایی است که در خانه پوران فیلمبرداری میشود.پوران و پسر کوچکش امید از بالکن به داخل سالن نگاه میکنند و ناظر فیلمبرداری هستند.کارگردان و سناریست فیلم شاپور قریب است.ساکت در گوشه ای میشینم تا کار فیلمبرداری تمام شود و از بهروز وثوقی چند سئوال بکنم.بهــروز یک شلوار مشکی چرم و یک کاپشن سیاه به تن دارد و موهایش را فر زده است اگرچه به نشاط و شادی تظاهر میکند اما خوب پیداست که بسیار خسته است.



موقع تنفس فیلمبرداری صدایش میزنم.اخمهایش را باز میکند و با لبخندی میگوید: برای هرگونه سئوالی حاضرم...
میگویم: چه شد که قبول کردی در این فیلم که گویا یک فیلم کمدی است و شرح زندگی جوان اس و پاسی است که عشق سفر به امریکا به کله اش زده است بازی کنی؟
در حالیکه دستهایش را به دیوار مقابل تکیه میدهد که خستگی او را ناراحت نکند میگوید: درست است که این یک فیلم کمدی است اما کمتر از فیلمهایی نیست که قبلا بازی کرده ام.بهتر است قضاوت در این مورد را بگذارید برای وقتیکه فیلم به نمایش در امد.



به قیافه شکسته و خسته اش اشاره میکنم و میگویم: مثل اینکه خیلی کار میکنی؟
میگوید: بله.من مرتب فیلمبرداری دارم گرفتاریهای خانوادگی هم دارم.البته وقت فراغت هم دارم که کتاب میخوانم و به موسیقی گوش میدهم





نظر بهروز را در مورد جشنواره بین المللی تهران میپرسم.میگوید: من این جشنواره را قبول ندارم و بهمین دلیل هیچ یک از فیلمهای انرا ندیدم.در کجای دنیا کشور میزبان فقط دو فیلم کوتاه اماتوری را در جشنواره شرکت میدهد؟ چرا فیلمهای حرفه ای در جشنواره راهی نداشت؟
میگویم: یعنی تو فیلمهای ایرانی را که برنده شدند قبول نداری؟
میگوید: در مقایسه با فیلمهای دیگر نه



بنظر تو چرا این فیلمها را به جشنواره فرستادند؟
میگوید: دلیلش واضح است.برای این فیلمها کلی پول خرج شده بود.اگر قرار بود فیلمهای حرفه ای را شرکت بدهند تکلیف پولی که خرج شده بود چه میشد؟
میگویم: پس داوران خارجی که به این فیلمها رای دادند چه میشود؟





در این موقع "شاپور قریب" کارگردان فیلم جلو می اید که بهروز را برای فیلمبرداری ببرد.از فرصت استفاده میکنم و از او میپرسم: هدف شما از ساختن این فیلم چیست؟
میگوید این فیلم ماجرای زندگی جوانیست که خیال میکند خوشبختی در ان سوی مرزها در انتظار اوست و شوق رفتن به سرزمین دیگر او را وامیدارد که بهر کاری دست بزند.
میگویم: ایا این موضوع تکراری نیست؟ چون فیلمهای "اسمال در نیویورک" یا "یک ایرانی در نیویورک" هم در همین زمینه ها بود.
میگوید: نه.شما باید فیلم را ببینید تا بتوانید قضاوت کنید
بهروز و قریب برای فیلمبرداری میروند و من خانه را ترک میکنم...

دیمــــاه ۱۳۵۲