برای سالگرد درگذشت زنده یاد رضا بیک ایمانوردی
ساموئل خاچیکیان در مصاحبه ای روز و چگونگی هنرپیشه شدن بیک ایمانوردی را این گونه شرح داده است: آن جوان مرا آقای خاچیک خطاب کرد و به زبان ترکی شروع به حرف زدن کرد که من از همین جسارت او خوشم آمد و دلم نیامد خواهشش را زمین بیندازم و به راننده ام گفتم کارت استودیو را به وی بدهد تا در اولین فرصت در آنجا ملاقاتش کنیم. البته گفتم که فعلا در میانه فیلمبرداری فیلم نیمه شب هستیم و امکان اینکه او در آن فیلم بازی کند وجود ندارد. ولی به فکرم رسید برای امتحان هم که شده در یک صحنه کوتاه از او بازی بگیرم. به این ترتیب بیک ایمانوردی به نقش یکی از افراد باند خلافکار، در حالی که به نشانه همراه داشتن اسلحه دستش را از داخل جیبش بالا گرفته بود، بدون ادای هیچ دیالوگی تنها چند لحظه در مقابل دوربین فیلم فریاد نیمه شب قرار گرفت و نخستین بازی سینمایی خود را انجام داد.
ساموئل از همان چند لحظه بازی به این باور می رسد که رضا آرتیست، استعدادهایی برای بازیگری دارد که اگر در مسیر صحیح بیفتد می تواند آتیه ای خوش برای وی رقم بزند و از همین رو بیک را به رخ هنرپیشه های معروف آن زمان که در فریاد نیمه شب بازی داشتند می کشد.
خاچیکیان خود آن ماجرا را اینگونه شرح می دهد: وقتی فیلمبرداری آن صحنه تمام شد، آرمان و فردین و دیگران در سالن پایین استودیو میثاقیه نشسته بودند. به آنها گفتم این رضا، زمانی از همه شما پیشی می گیرد. آنها هم حسودیشان شد و رفتند نزد میثاقیه علیه من حرف زدند و باعث شد میان من و میثاقیه شکر آب بشود که سرانجام به حال قهر استودیو را ترک کردم. ولی به آنها گفتم من از خیابان آدم می آورم و هنرپیشه اش می کنم و بدون همه شما فیلم بعدی ام را پر فروشترین فیلم می کنم.
این تهدید ساموئل به واقعیت می انجامد و فیلم بعدی وی به نام یک قدم تا مرگ با عده ای بازیگر آماتور و همان رضا آرتیست به پرفروشترین فیلم سال تبدیل می شود. ایفای نقش در فیلم پر هزینه ضربت ساخته ای دیگر از ساموئل خاچیکیان، محبوبیت بیک ایمانوردی را دو چندان می نماید خصوصا با آن صحنه بازی با چاقو میان انگشتان دست و به همین دلیل پیشنهادات بسیاری برای نقش های مشابه دریافت می نماید. متاسفانه بیک نصایح ساموئل را به گوش نمی گیرد و هنوز در عرصه بازیگری تجربه چندانی نیاموخته، به مراحل دیگر سینما وارد می شود و با فیلم ببر رینگ یکجا و در یک زمان فیلمنامه نویسی و کارگردانی و تهیه کنندگی را هم می آزماید ساموئل در این مورد می گفت: به بیک گفتم تو استعداد خوبی در چرخش ابعاد مختلف یک نقش داری و نگذار با کلیشه بازی که خوراک فیلمفارسی سازان است خراب شود. ولی او نه تنها به حرف من گوش نکرد بلکه خیلی زود نویسنده و کارگردان و تهیه کننده هم شد در حالی که به زور دو تا دیالوگ را حفظ می کرد. سینمای فیلم فارسی بستر مناسبی برای پرورش کلیشه ها بود.
ایرج قادری در مورد بیک می گفت: بیشتر اوقات رضا در 3 فیلم همزمان بازی می کرد. مثلا صبح تا ظهر در اختیار یک گروه بود و ظهر تا عصر گروه دیگر و شب برای یک گروه دیگر فیلمبرداری بازی می کرد. یادم هست در یکی از فیلمهایم صحنه بازی بیک تمام شد و در حال جمع کردن وسائل بودیم که دیدم بیک رفته بالای درخت. به او گفتم رضا بالا چکار می کنی؟ گفت مشغول بازی در صحنه ای از فیلمی دیگر هستم یعنی حتی گروه های فیلمبرداری برای راحت تر شده کارش یکجا جمع می کرد. از همان اوایل دهه 40 بیک علاوه بر نقش های منفی در نقش های مثبت هم بازی می کند و در یک تیپ ولگرد آسمون جل ملهم از تیپ های مشابه در سینمای هند و ترکیه با دوبله منوچهر اسماعیلی به سبک گویش و لحن پیتر فالک در فیلم معجزه سیب، کلیشه می شود که ضمن حضور در درگیری ها و کتک کاری و بزن بزن و به خاک مالیدن دماغ آدم بدها و آواز هم می خواند، رقص هم می کند، شوخی و مزه پرانی هم دارد.
این تیپ برای اولین بار در فیلم ولگرد قهرمان در سال 1344 مورد استفاده قرار گرفت و پس از آن حدود 12 – 13 سال در فیلم های مختلف مانند: آقا دزده و شارلاتان و گدایان تهران و چرخ فلک و ملیونرهای گرسنه و رضا چلچله و بابا نان داد و ... تکرار شد تا این که حتی تماشاگر عامه پسند را نیز دلزده کرد. همه فیلم های فوق شامل یک موضوع سانتیمانتال ساده مثل حمایت از یک بچه یا دختر بیپناه که در دام جنایت کاران افتاده بود می گردید. در دهه 50 که افت بیننده در سینماهای نمایش دهنده فیلم هایش روی داد ترجیح داد با همکاری در تاسیس مشعل فیلم بیشتر به تهیه کنندگی رو بیاورد و کمتر در مقابل دوربین ظاهر شود. بسیتری از همکاران بیک طبع جوانمردانه وی را در آن سال ها به خاطر کمک های مالی اش به دوستانی که به دلایل مالی در مضیقه قرار گرفته بودند فراموش نمی کنند. اگر چه وقتی خود بیک ایمانوردی پس از پیروزی انقلاب دچار مضیقه مالی شد و به اعتیاد روی آورد هیچ یک از دوستان سراغش نرفتند و رضا آرتیست سابق چندین سال دکه ای را در کنار یکی از جاده های شهر اداره می کرد. این در حالی بود که وی در اوائل پیروزی انقلاب در دو فیلم تپه 303 و راهی به سوی خدا هم بازی کرد که هیچکدام اکران نشدند. رضا بیک ایمانوردی چند سال بعد به آمریکا رفت و در آنجا به حرفه سابقش یعنی رانندگی روی آورد، منتها این بار به جای اتوموبیل های شیک سفارت آمریکا، پشت تریلی و کامیون نشست و به حمل و نقل بار پرداخت و علیرغم سن بالا و بیماری، ناگزیر به انجام این کار طاقت فرسا پرداخت. تا این که وضعیت جسمانی اش این توانایی را نیز از وی دریغ کرد و در شرایط نامناسب مادی خانه نشین شد و دوران پایانی عمرش را در عزلت و فراموشی به سر برد. وی به دلیل بیماری سرطان به پیشواز مرگ رفته بود و برخی نیز از بیماری ریوی او سخن می رانند. ولی اگر همه اینها هم صحیح باشد، افسوس که استعدادی او که سال ها هرز رفت و حسرت ایام به هدر رفته که دیگر حتی مدعیان رفاقت نیز به یاد آن ولگرد قهرمان نیفتادند، آن چنان روحیه رضا آرتیست را ویران ساخته بود که دیگر نیرویی برای ادامه زندگی بیش از 67 سال برایش باقی نگذاشت.روحش شاد و یادش گرامی