دارا جهان ندارد ،... سارا زبان ندارد
بابا ستاره ای در ، هفت آسمان ندارد

کارون ز چشمه خشکید ، البرز لب فرو بست
حتی دل دماوند ، آتش فشان ندارد

دیو سیاه دربند ، آسان رهید و بگریخت
رستم در این هیاهو ، گرز گران ندارد

روز وداع خورشید ، زاینده رود خشکید
زیرا دل سپاهان ، نقش جهان ندارد

بر نام پارس دریا ، نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما ، تیر و کمان ندارد

دریای مازنی ها ، بر کام دیگران شد
نادر ز خاک برخیز، میهن جوان ندارد

دارا ! کجای کاری ؟ دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند : دارا جهان ندارد

آییم به دادخواهی ، فریادمان بلند است
اما چه سود ، اینجا نوشیروان ندارد

سرخ و سپید و سبز است ، این بیرق کیانی
اما صد آه و افسوس ، شیر ژیان ندارد

کوآن حکیم توسی ، شهنامه ای سراید
شاید که شاعر ما ، دیگر بیان ندارد

هرگز نخواب کوروش ، ای مهرآریایی
بی نام تو ، وطن نیز، نام و نشان ندارد