نخستین سالگرد درگذشت بانو مرضیه
bbc:موسیقی سنتی ایران در سال های ۲۰ می رفت که پوست بیندازد، گوهره درخشان خود را از زنگار کهنگی بپیراید، جانی تازه بگیرد و با جامعه ای همدل و همراز شود که در حال نو شدن بود.
همه هنرها به خود تکانی داده بودند. شعر نیمائی شاخه های گونه گونی پیدا کرده بود. در کنار نقاشی مینیاتوری و بته جقه ای، آبستره و سوررئال نیز جائی برای عرض اندام پیدا کرد. قصه نویسان از شرح واقعه، همان گونه که هست، پیش تر رفتند و به رئالیسم جادوئی دل بستند. خطاطی با نقاشی در آمیخت تا هنرهای تازه ای را بیافریند. موسیقی نیز می خواست با این فرایند تکوینی همراه شود. زمینه های تغییر همزمان با شعر، برای موسیقی نیز فراهم آمده بود.
موسیقی بین المللی که از دوره ناصری، به ایران رخنه پیدا کرده بود، قالب های تازه ای را برای رشد موسیقی ملی پیشنهاد می کرد. همراه با زنجیره ای از تحولات که در موسیقی پیشروی آمیخته با تکنیک غربی پیش آمد، رشته ای از تغییرات نیز در موسیقی خالص سنتی پدید آمد. این موسیقی خالص از زمان درویش خان مشارکت سازهای غربی را در اجراهای خود پذیرفته و نوازندگان ویولن و پیانو را به مرز آفرینش رسانده بود.
وسیله، خلوص محتوائی آن را مخدوش نمی کرد. شاگردان صبا که غیر مستقیم شاگرد "وزیری" بودند وقتی به مرز آفرینش رسیدند، سنگ تمام گذاشتند. به یاری آنان تصنیف در معنای قاجاری آن، به ترانه تبدیل شد. اصالت را در محتوا داشت و هر وسیله سازگاری را برای بیان آن به کار می گرفت. ترانه های نو، خوانندگان نو می طلبید. قمر و ملوک و روح انگیز و روحبخش با همه ارج و قدری که داشتند دیگر به تکرار خود می پرداختند و تکرار در ذات خود ملال آور است.
در چنین فضای نوپذیری بود که دو صدای ناب ولی ناهمسان دو خواننده تازه نفس پیاپی در جامعه طنین انداخت. هر دو را شاگردان ممتاز صبا و وزیری پرورش داه بودند. مهدی خالدی، دلکش را معرفی کرد و اسماعیل مهرتاش، مرضیه را. صدای هر دو رسا بود ولی یکی به کار برانگیختن می آمد و دیگری به کار شیدائی.
"مهدی خالدی، دلکش را معرفی کرد و اسماعیل مهرتاش، مرضیه را. صدای هر دو رسا بود ولی یکی به کار برانگیختن می آمد و دیگری به کار شیدائی"
با وجود تفاوت بنیادی میان صداها، مجله های جنجالی برتری یکی را بر دیگری به اقتراح گذاشتند- دو صدائی را که قابل مقایسه نبود. هر کدام نیاز بخشی از جامعه در حال دگرگونی را برآورده می ساخت.
مرضیه به مهرتاش بسنده نکرد و پس از آن که از او آن چه دانست از تئاتر و موسیقی و فن بیان آموخت، سراغ دیگران رفت و از آنان نیز برای پروراندن خود بهره گرفت. از عبدالله دوامی، "ردیف" را فرا گرفت و از ابوالحسن صبا فوت و فن آواز خوانی را.
ولی در میان همه پرورندگان مرضیه، دو نام دیگر هست که کمتر آفتابی شده اند، ولی نقشی تعیین کننده در موفقیت های او داشته اند. نخستین نام "حشمت دفتر راد"، از آن مردی از لقب داران است که به گفته مرضیه، "حدود یک قرن و نیم موسیقی را در سینه داشته است".
حشمت دفتر دوست زن پدر پیانونواز او بوده و پیش از هر چیز مرضیه را به کار روی آهنگ های "شیدا" گرایش داده و نیز او را با "بزرگان موسیقی" آشنا کرده است. مرضیه در آنزمان بیست سال داشته ولی با هر آهنگ شیدا و عارف که از حشمت دفتر می آموخته، حس می کرده که "خودش را پیدا کرده است".
ولی از حشمت دفتر رازآمیزتر "درویش حسن بهبهانی" است که به گفته مرضیه "ادعائی نداشته ولی خوب موسیقی را می شناخته و خوب تر می خوانده است".
"درویش ها در حفظ و حراست موسیقی ایران خیلی دخیل بوده اند و همیشه هم حکومت ها با آنها در افتاده اند".
مرضیه می گوید: "مشتاق را به یاد بیاورید. همانی که سیم چهارم سه تار را بر آن افزوده....قرآن را با سه تار می خوانده و عاقبت هم به فتوای آخوندها کشته شده است."
باری "درویش حسن" به خانه مرضیه می رفته و به او درس می داده است. تفاوت گوشه های ردیفی و "مرکب خوانی" را از او آموخته و این سخن را از او در یاد دارد که همیشه می گفته: هنوز راه درازی در پیش است!
به نظر می رسد که درویش حسن، چیزی را به مرضیه داده که دیگران نداشته اند. لحنی، رنگی، که صدای او دارد و در صدای دیگران نیست. حسی که از شیدائی برمی خیزد و به شیدائی می انجامد. بی سبب نیست که مرضیه از شیدا آغاز کرده و بهترین مفسر او شده است. او زنی از تبار شیدائیان بود و تزریق شیدائی در آن سال ها، به موسیقی سنتی راهی برای دور ساختنش از سنت زنگار خورده تعزیه ای بود.
جاذبه شیدا تنها در مرضیه باز نمی تابید، در آهنگسازان و ترانه سرایان نیز کارگر افتاده بود. خیلی از آهنگ ها شیدا زده بود و متن ها که دیگر هیچ، همه روی خط عرفان و شیدائی حرکت می کرد.
آیا نام "مرضیه" که او بر خود نهاده بود نیز، نگاهی به زندگی شیدا ندارد که معشوقه ای به نام مرضیه داشته و سرانجام هم شیدا و دیوانه او از دنیا رفته است؟
مرضیه با صدای شیدائی خود، به زودی جایگاه شایسته خود را یافت: گل های جاویدان، برنامه ای که رنگ و بوی شیدائی داشت. گمان می کنم، او نخستین زنی باشد که در این برنامه آواز خوانده است. در این جایگاه شایسته، مرضیه با هنرمندان برجسته آشنا شد و ساز آنها را به همراهی خود برد.
"آیا نام "مرضیه" که او بر خود نهاده بود نیز، نگاهی به زندگی شیدا ندارد که معشوقه ای به نام مرضیه داشته و سرانجام هم شیدا و دیوانه او از دنیا رفته است؟"
با "روح الله خالقی"، آشنا شد و "بوی جوی مولیان" رودکی را طراوتی دیگر بخشید. با "مجید وفادار، مرتضی محجوبی، علی تجویدی، حبیب الله بدیعی، همایون خرم و برادران لشگری و پرویز یاحقی" به تناوب همکاری کرد و ترانه هائی ماندگار از خود به جای گذاشت. ولی برجسته ترین بازمانده هایش همان مجموعه کارهای شیدا است که هنوز کسی آن ها را با این حس و حال سازگار شیدائی نخوانده است.
انقلاب اسلامی، پیش و بیش از هر چیز با موسیقی می ستیزید؛ به ویژه با موسیقی زنان. دیگر جائی برای زنان خواننده باقی نماند. همه را به چهار گوشه جهان پرتاب کرد.
مرضیه مدتی را به امید آینده، در وطن ماند ولی انقلاب چشم انداز آینده را نیز تیره و تار ساخته بود. دیگر جای درنگ نبود. جلای وطن تنها راه گریز از بحران بود.
"تابوت مرضیه را که به سوی گور می بردند، صدای شیدائی او نیز در فضا طنین انداز شد؛ مرضیه اذان می خواند"
مرضیه نیز چون دیگران گریخت. به "شورای ملی مقاومت" پیوست. بر این پیوستن ایرادها گرفته اند. اما انتخاب، حق مرضیه بود. شگفتی در جای دیگری است: جان شیدائی او چگونه انقلابی شده بود؟
در برونمرز هنرمندان ورزیده ای چون "حمید رضا طاهرزاده و محمد شمس"، با او همکاری کردند که نیروی خواندنش کاهش نگیرد. بیشتر ترانه های برونمرزی او انقلابی و اعتراضی بود. با جان شیدائی او سازگاری نداشت. سرودها را می خواند، خوب هم می خواند، ولی دیگر روح "درویش حسن" در صدایش نبود. در نبود این روح بود که جان او پژمرد.
یکی از زیباترین صحنه ها به هنگام تدفین او در حومه پاریس پدید آمد: تابوت مرضیه را که به سوی گور می بردند، صدای شیدائی او نیز در فضا طنین انداز شد؛ مرضیه اذان می خواند. و این در حالیست که زنان در اسلام حق خواندن اذان نیز ندارند.