مسعود کیمیایی از احمدرضا احمدی میگوید...
احمدرضا احمدی و من بسیار از هم آموختیم. اما من بسیار گرانبهاتر، بیشتر از او آموختم. احمدرضا در بزنگاه جوانی ام به دادم رسید. او از تمرین های تئاتر برای سینما، از فریدون رهنما و روشنفکران می آید، و من کنارِ او با جریانی از روشنفکران آشنا شدم. این جدای از پرویز دوایی بود و ابراهیم گلستان. آن ها از راهِ فیلمِ قیصر به من آمدند. اما احمدرضا خودش کافی بود. نگاهی که که در سال های چهل به شعر داشت، همه را نگران کرده بود و بعد از دو کتابی که از او منتشر شد، نگران شونده ها! دشمنِ او شدند. آن ها شاعران انجمن های قلم - عاشقانِ قافیه، که سرِ شاعر برود، قافیه اش نرود - بودند. به او و آن هایی که بعد از او آمدند گفتند موج چهارم...
احمدرضا احمدی نمی دانم در کجا این را آموخته بود که به سرعت تمرین و فریدون رهنما و روشنفکران اطراف او را رها کرد و در کوچه ها سوت زد و در تابستان کفشِ بنددار پوشید و شاگرد کتابفروشی در خیابان استانبول شد . در آنجا با هم در " گالیله و گالیله ای" که با مقدمه ای بسیار ارزشمند از عبدالرضا احمدی نوشته شده بود با نوافق، همراه شدیم.
هنوز احمدرضا قلب را صیقل می دهد. هنوز نگرانِ این است:"مسعود از نوشته های روزنامه ها جا نزنی" و هنوز هم من می دانم پشتِ آن همه خوشمزگی، چه هراسی با اوست. ماهور به اندازه ی خالدی خواهد شد. این را شهره می داند. اما احمدرضا شک دارد. احمدرضا همیشه شک دارد. اما در زندگی، در اصول، و در شهرهایش هیچ گاه شک ندارد، چون شعر اصل شک ندارد. احمدرضا نه شکلِ شاملو شعر گفت، نه شکلِ سپهری و نه شکلِ هیچ کس. احمدرضا احمدی برای این در این همه سال شاعر مانده، که شعرِ خودش را گفت.
"حضرت رفاقت در بنیادِ ماست."
با آرزوی بهبود برای استاد احمدرضا احمدی