مسعود کیمیایی
از سالِ چهل که وارد سینِما شدم، این فاصله ی زمانی را نمی شود نشست و همه چیز را توضیح داد... دلم برای احمدرضا احمدی، پرویز دوایی، ابراهیم گلستان، باقر پرهام، بهروز وثوقی، اسفندیار منفردزاده و بسیاری دوستان عزیز دیگرم تنگ است. اگر نگویید: "تمام شد سرهنگ! گذشت..."
من با رفیقی که در کنارش رشد هنرمندانه کرده ام، همیشه دوست خواهم ماند. و اگر در این رشد از او آموخته باشم، بسیار مخلص... نمی شود تیغ برداشت... و زمانی را که هنرمند از منتقد، "چیز" یاد می گرفت و رشد می کرد و رشید می شد، از ذهن تراشید. اما انکار استعداد تازه و نبوغ تازه، در هر زمینه ای، نهایت حماقت است و تنگ نظری. جهان با شاعرِ تازه زنده می ماند... حرف آن است که شاعر و نویسنده و هنرمند ساخته در آکواریوم و پرورشی را نمی توان با زور وارد تاریخ کرد...
+ نوشته شده در ساعت توسط