یادداشتهایی به مناسبت چهلمین روز درگذشت«جلال ذوالفنون»
حسين عليزاده- دهه ۵۰ در مرکز حفظ و اشاعه موسیقی، گروهی تشکیل دادیم که سرپرستش استاد ذوالفنون بود. البته آشنایی و اولین دیدار من با آن زندهیاد به سال ۱۳۴۹ برمیگردد که دانشجو بودم، اما آشنایی عمیقتر در مرکز حفظ و اشاعه صورت گرفت. در این گروه من و آقای لطفی تار مینواختیم آقایان گنجهای، فرهنگفر، مقدسی و حدادیان هم حضور داشتند. آن زمان استاد عبادی هنوز در قید حیات بودند. با اینکه ساز تخصصی ذوالفنون سهتار بود، اما همه «سهتار» را بهنام او میشناختند و یادم میآید استاد نورعلی برومند به ذوالفنون توصیه کرد تمرکز خود را روی سهتار قرار دهد. ذوالفنون، نوازندهای است که اطلاق عنوان «استاد»، درخور اوست؛ چون از موسیقیدانان باسابقهای بود که تسلط وافری بر ردیف داشت. اگر نوازندگان و خوانندگان میتوانستند از وجود او بهره بیشتری ببرند، بدون شک قادر بود موسیقی ایرانی و سلیقه موسیقایی را ارتقا بدهد. به هیچوجه بدعنق نبود. آدمی بود پر از طنز و شوخطبعی، هنرمندان شوخطبع، این نوع شوخ مشربی را در ساز زدن هم به مخاطب منتقل میکنند و ذوالفنون چنین بود. در دورهای که سهتار به استاد عبادی ختم میشد، ذوالفنون بحق جایگزین خوبی برای استاد عبادی شد و میشود گفت پرچم سهتار را بعد از آن مرحوم برافراشته نگه داشت. بعد از آن هم ما ساز سهتار را کار کردیم. ذوالفنون کسی بود که این استحقاق را داشت تا پرچم سهتار را نگه دارد. او شاگردان زیادی تربیت کرد. هیچچیز را سخت و نشدنی نمیدید؛ حتی اگر در عمل چیزی شدنی نبود، اما ذوالفنون در ذهنش آن امر را شدنی تلقی میکرد. او قبل از آنکه یک معلم باشد، یک دوست بود. جالب است که ما اولین تجربههای سفر به خارج از کشور را قبل از انقلاب با ذوالفنون داشتیم. انسان خوشسفری بود. او البته این سالهای آخر، ترجیح میداد بیشتر با شاگردانش باشد. شاگردانش هم، او را بابت خصوصیاتی که داشت خیلی دوست داشتند و دارند. واقعا یادش گرامی باد. ما یکی از همکاران و دوستان بزرگمان را از دست دادیم. به شخصه هر وقت به جلال ذوالفنون فکر میکنم، شاد میشوم. وجودی داشت که همه را شاد نگه میداشت. در جمعهای دوستانهمان خصوصا در مرکز حفظ و اشاعه، همه چشم به راه ذوالفنون بودند. وقتی ذوالفنون میآمد، جمع ما روح دیگری به خود میگرفت. ذوالفنون به دلیل زبان طنز خاص خود، تندترین انتقادها را با زبانی دوستانه بیان میکرد، طوری که طرف مقابل از انتقاد ذوالفنون خوشحال میشد. میدانیم که ذوالفنون تا آخرین روزهای زندگیاش این خصلت را با خود داشت. زمانهایی که با هم صحبت میکردیم، اگر نقد و انتقاد و نظری مد نظرش بود آن را با روش خاص خود مطرح میکرد. من همیشه گفتهام که این ذوالفنون نبود با من حرف میزد، بلکه یک استاد مسلم موسیقی ایرانی بود که شعور ویژهای در هنر داشت. در واقع از معدود موسیقیدانانی بود که کسی از انتقادش رنجیدهخاطر نمیشد. او کسی بود که هم با مردم عادی رابطه عمیق برقرار میکرد و هم با موسیقیدانان. طریق آموزش او هم از همدلی آغاز میشد و شاگردانش با او صرفا یک رابطه استاد و شاگردی در پیش نمیگرفتند بلکه دوستی عمیق بین آنها حکمفرما بود. به هرحال هر چند امروز ۴۰ روز از درگذشت جلال ذوالفنون میگذرد و این اتفاق برای خیلیها هنوز باور نکردنی است اما برای من جلال ذوالفنون برای همیشه زنده است. یادش گرامی.