ایرج قادری

کافه سینما-حسام حاجی‌پور: این یادداشت درباره ایرج قادری را یکی از کاربران کافه سینما حسام حاجی‌پور فرستاده است. او که به واسطه علاقه‌مند و تجربیات پدرش ارتباطی هم با ایرج قادری داشت، این تصویر را هم به همراه یادداشت‌اش برای ما فرستاده است. یادداشتی که حسام می‌گوید تصویر مورد علاقه قادری بوده که روی دیوار دفترش آویزان کرده است:

همواره سینمای قبل از انقلاب در مقابل هجوم نظرات منفی قرار گرفته است. هر زمان که اثر ضعیفی ساخته می‌شود به سرعت آن را به آن سینما ارجاع می‌دهند و به جای نقد، آن را تخریب می‌کنند. درست است که آن سینما با معیارهای امروز فاصلهٔ بسیاری دارد ولی نکته اصلی این است که چرا وقتی فیلمی از سینمای قدیم را تماشا می‌کنیم، هر اندازه که ضعیف باشد برایمان آزار دهنده نیست؟ چرا همیشه آن‌ها را تخریب می‌کنیم ولی وقتی که به تماشای آن‌ها می‌نشینیم احساسمان با زبانمان همخوانی ندارد؟ همه چیز از در بند اسارت بودن فضایی که نامش را روشنفکری گذاشته‌اند، می‌آید و هرچه جلو‌تر می‌رویم، زنجیر‌ها را بر دست و پایمان محکمتر می‌کنیم. ما عادت نکردیم که خودمان را‌‌ همان طور که هستیم، با هر گذشته و کارنامه‌ای که داریم نگاه کنیم و بشناسیم. ما فقط سعی کردیم پیرو آنچه در حال جریان دارد، باشیم.

شنیدن خبر بازگشت ایرج قادری به خانهٔ ابدی علاوه بر اندوهی که برایم به وجود آورد، باعث شد تا دوباره گذشته را مرور کنم. من با اینکه فقط بیست سال از سالهای زندگیم را پشت سر گذاشته‌ام ولی ایرج قادری را از طریق هنر پدرم می‌شناختم. او از سالهای دور تا پیش از مرگش مقابل دوربین عکاسی پدرم می‌نشست. نمی‌خواهم صرفا از روی احساساتم بنویسم ولی بادیدن اخلاق، رفتار و به طور کلی شخصیت و هنر این مرد نمی‌توانم از بزرگی او نگویم.

شاید در کارنامهٔ هنری‌اش فیلمهای شاخص کم باشد ولی تلاشش برای بهترین ساختن را نمی‌توان نادیده گرفت. نمی‌توان از کنار بی‌ادعاییش به سادگی عبور کرد. حتی در بین آثارش، ‌ آنهایی که نسبت به بقیهٔ فیلم‌هایش ضعیف‌تر بودن هم می‌توان امضای مخصوصش را پیدا کرد. وقتی به کارنامهٔ فیلمسازی او نگاه می‌کنیم، هرچه قدر که به جلو می‌رویم شاید سیر صعودی مستمری را طی نکرده باشد ولی به طور کلی در تمام آثارش سعی کرده تا سطح آن‌ها را حفظ کند. ولی همه، این موارد را نادیده گرفتند و در ستایش اشخاصی برآمدند که با تمام احترام و علاقه‌ای که به آن‌ها و آثارشان دارم ولی حقیقت این است که سطح فیلمسازیشان از گوزن‌ها و گاو به جرم و نارنجی پوش رسیده است. و با نشر تحلیل‌هایشان از این فیلم‌ها و عمدی در نظر گرفتن و تمجید از ضعفهای آن‌ها فقط به فضای به اصطلاح روشنفکری بیشتر دامن می‌زنند. این درست نمونه‌ای از‌‌ همان اسارت است که اگر کمی از درجهٔ آن کم کنیم می‌توانیم از سینما لذت بیشتری ببریم.

با تمام این اوصاف ولی باز مردم هستند که هنر و هنرمندانشان را فراموش نمی‌کنند. ایرج قادری ناملایمتی‌های بسیاری را متحمل شد. از تلاش برای گرفتن مجوز برای بازیگری تا پشت کردن افرادی به او که توسط خودش وارد دنیای سینما شده بودند. ولی با این حال ادامه داد بی‌آنکه مانعی بر سرراهش او را متوقف کند. خیلی از هنرمندان قدیمی ما به خصوص ایرج قادری ظرفیت و استقامت بالایی دارند و آن هم به دلیل ایمان و عشقی است که به هنرشان دارند. فقط امثال ایرج قادری می‌توانند با این شرایط ادامه بدهند. شرایطی که زنده بودن و ترک دنیای آن‌ها هر دو به یک اندازه برای بعضی‌ها سخت و آزاردهنده است. شرایطی که بعضی‌ها نمی‌خواهند نه در شادی کسب اسکار با مردم شریک باشند و نه در اندوه از دست دادن بزرگی مانند ایرج قادری.

دلیل دلگیر شدن از بعضی کسانی که در بطن این هنر چه سازنده و چه نگارنده فعالیت می‌کنند و با نشر نظراتی نه از روی بغض و کینه بلکه به دلیل تاثیرپذیری از شرایط، نظراتی نه با مضمون نقد بلکه با محتوای تخریب در طول این سال‌ها هنرمندان بی‌ادعای قدیمی مارا هدف قرار داده‌اند، این است که وقتی به کارنامهٔ بعضی از مسئولین نگاه می‌کنیم، متوجه می‌شویم که از آن‌ها هیچ انتظاری نمی‌رود و به همین دلیل تمام نگاه‌ها به سمت هنرمندان و تحلیل گران این عرصه می‌رود. کسانی که خودشان هم با مشکلات عالم هنر روبه رو هستند و فضا را به خوبی می‌شناسند.

زمانی که فیلم محاکمه بر روی پرده سینما‌ها بود، به همراه گروهی برای تصویربرداری و مصاحبه با ایرج قادری به دفترش رفتم. در قسمتی از مصاحبه از بی‌مهری‌ها گلایه و از حداقل کاری که می‌توانند در حق هنرمند انجام دهند، یعنی دعوت آن‌ها به جشن و جشنواره‌های سینمایی صحبت کرد. او که هیچ توقعی از هیچ نهاد و شخص و اشخاصی نداشت در پایان کلامش، جمله‌ای را به زبان آورد که هیچ وقت فراموشش نکردم: سهم ما، اینه.

همیشه نمی‌توان بر اساس آثار، دربارهٔ هنرمند صحبت کرد، چون که اخلاق و شخصیت آن از کارنامهٔ هنریش پربار‌تر است. و ایرج قادری هم جزو همین دسته است. آخرین باری که فرصت دیدنش را پیدا کردم در شب اکران آخرین ساخته‌اش، شبکه، در سینما اریکه بود. زمانی بود که بیماری جسمش را تضعیف کرده بود ولی روحیه‌اش را نه. او به احترام مردمی که سال‌ها به امید و دلگرمی آن‌ها هنرنمایی کرده بود، به سالن سینما آمده بود. آخرین تصویری که از بزرگ مرد سینمای ایران در خاطرم مانده، زمانی که مراسم قبل از اکران فیلم انجام شد، با پخش ترانهٔ زیبای پایانی فیلم با شعر بابک صحرایی و صدای حامی، ایرج قادری در بین تشویق حضار از روی سن به پایین آمد و در حالی که به کمک دوتن از بازیگرانش حرکت می‌کرد از راهروی بین صندلی‌ها از مقابل چشمانم عبور کرد.

افسوس من و هم نسلانم بیشتر از فقدان از دست دادن او، از دست دادن فرصت برای بهره بردن از تجربیات و هنر اوست. هنری که می‌توانستند زود‌تر به آن اجازهٔ‌‌ رها شدن بدهند و هرروز شاهد بیشتر اوج گرفتن آن باشند. ولی همه چیزمان اسیر مرزهای نامرئی است که برای از بین رفتن این مرز‌ها دیر شده است. مرزهایی که حتی فرصتی برای آخرین دیدار و بدرقهٔ ایرج قادری به طرفدارانش نداد و ما فقط می‌توانیم نظاره گر از دست دادن داشته‌هایمان باشیم.سهم ما اینه.